داستان کامل بازی کالاف دیوتی بلک اپس

داستان کامل بازی کالاف دیوتی بلک اپس

http://upload7.ir/images/75134308457282940338.jpgسری Call of Duty از همان شماره‌ی اول كه توسط استوديوی محبوب Infnity Ward ساخته و به دست Activision انتشار يافت، مورد توجه گيمرها و منتقدان سرسخت سايت‌های مختلف قرار گرفت. دقيقاً هفت شماره از اين فرنچايز بزرگ ساخته شده كه در هر نسخه پيشرفت‌های چشمگيری نسبت به قبل داشته و ابتكارات جديد و جذابی را در سبك FPS داشته است كه هم اكنون به عنوان استاندارد در بيشتر بازی‌های هم سبك استفاده می‌شود. سری CoD يك بازی كاملاً عامه پسند است كه نسبتاً بيشتر قشر گيمر آن را تجربه كرده‌اند و از آن لذت برده‌اند.
بيشتر شهرت و محبوبيت اين سری به خاطر وجود گيم پلی‌ای روان و زيبا و داشتن صحنه‌های سينمایی فراوان (كه در نسخه‌ی چهارم پايه گذاری شد) هست كه در هر نسخه پيشرفت بسيار خوبی داشت. تنها نكته‌ای كه در اين سری كمتر مورد توجه قرار می‌گرفت، داستان بازی بود كه شايد بار‌ها شبيه به آن را در چندين و چند بازی ديده بوديم. داستان‌هایی كه به هيچ وجه درگير كننده نبودند ولی روايت سينمایی و بسيار خوبی داشتند كه باعث می‌شد اين ضعف به خودی خود، بزرگ جلوه نكند. اما اين‌بار Treyarch به عنواناستوديوی دوم سازنده‌ی CoD تصميم گرفت كه در كنار گيم پلی عالی و گرافيك كم نظير، به جای داستانی كليشه‌ای، به دنبال داستانی مهيج و در خور بزرگی سری CoD به همگان عرضه كند. اين بار اين استوديو سراغ همكار و دوست كريستوفر نولان يعنی David S. Goyer كه نويسندگی شواليه‌ی تاريكی (The Dark Knight) را به همراه كريس نولان در كارنامه دارد، رفته است كه نتيجه‌ی آن وجود داستانی بسيار زيبا با روايتی سنمایی بوده است.

 

7,15,1,2,19,7,25,6,13,6,7,15,14,0
الكس ميسون (Alex Mason) مامور ويژه‌‌ی CIA است كه با وجود چند شخصيت قابل بازی، شخصيت اصلی اين داستان است كه روند اصلی قصه‌ی بازی حول محور اتفاقاتی كه با كارهای او رقم خورده است، می‌چرخد.
سال 1968 يك گروه ناشناس ميسون را ربوده و او را به يك صندلی در يك اتاق بسته‌اند. دقيقاً زمانی كه ميسون از خواب بلند می‌شود، شخصی با يك صدای عجيب (كه با دستگاه دستكاری شده) از ميسون در مورد اين اعداد می‌پرسد. ميسون كه انگار از چيزی خبر ندارد و هيچ چيزی را به ياد نمی‌آورد فقط در مورد خودش و جایی كه هست سوال می‌پرسد. دوباره افراد گروگانگير در مورد اعداد و پايگاه پروژه سوال می‌كنند كه ميسون در مورد هيچ كدام از آن‌ها چيزی نمی‌داند كه بخواهد بگويد ولی آن شخص فقط در مورد خطر اين موضوع حرف می‌زند.
آن مرد چون باور نمی‌كند كه ميسون حقيقت را می‌گويد، با شك او را شكنجه می‌كند و در مورد عمليات‌های گذشته‌اش می‌پرسد كه اولين آن‌ها اشاره به عمليات او و تيمش در خليج خوك (Bay of Pigs)‌ها است. ناگهان جرقه‌ای در ذهن او زده می‌شود و او آن عمليات را به ياد می‌آورد (گيمر بيشتر به عنوان خاطرات ميسون و دوستش رزناف بازی خواهد كرد).
سال 1961 ميسون به همراه وودز و دوستش بومن (‌Bowman) به كافه‌ای در خليج خوك‌ها در ماموريتی به نام Operation 40 به كوبا رفته بودند. آن‌ها می‌خواستند كه فيدل كاسترو (Fidel Castro) را ترور كنند كه با نيروهای پليس درگير می‌شوند و پس از تعقيب و گريز فراوان به كمك يك ماشين از دست پليس فرار می‌كنند. بعد از فرار، آن‌ها موفق می‌شوند كه به خانه‌ی كاسترو حمله كنند و با وجود سختی‌های زياد او را می‌كشند. ميسون و دوستانش پس از اين كه ماموريتشان را به پايان رساندند، بايد به كشورشان بر می‌گشتند كه برای اين كار به هواپيما نياز داشتند. آن‌ها پس از درگيری‌های فراوان بالاخره می‌توانند به هواپيما برسند و آن را در فرودگاه به حركت در آورند ولی تعداد نيروهای امنيتی كوبا زياد است و امكان اين كه هواپيما بتواند به سلامت پرواز كند بسيار كم است. ميسون تصميم می‌گيرد كه از يك پدافند برای حمايت از دوستان خود استفاده كند بنابراين از هواپيما پياده شده و تا می‌تواند به نيروهای دشمن تيراندازی می‌كند و راه را برای پرواز هواپيما هموار می‌كند ولی نيروهای كوبایی او را دستگير می‌كنند و می‌برند ...

در اين صحنه با كمال تعجب می‌بينيم كه فيدل كاسترو به همراه دوستانش دراگوويچ (Dragovich) و كراچنكوف (Kravchenkov) در كنار يك كشتی ايستاده‌اند و با هم حرف می‌زنند. از اين صحنه متوجه می‌شويم كه او زنده است و فقط يك بدل را جای خودش گذاشته است.
كاسترو به دراگوويچ می‌گويد كه اين مرد آمريكایی (اشاره به ميسون) هديه‌ای از طرف من به تو خواهد بود. دراگوويچ با چهره‌ای شاد و خوشحال به طرف ميسون می‌آيد و به او می‌گويد "نقشه‌هایی برای تو دارم، آمريكایی ... "
دراگوويچ ميسون را به زندانی در روسيه به نام وركوتا (Vorkuta) می‌اندازد. ميسون روزهای خيلی سختی را در آن زندان سپری می‌كند و با يك فرد روسی به نام ويكتور رزناف (Viktor Reznov) كه قبلاً در ارتش روسيه بوده دوست می‌شود. آن‌ها در اين مدت يك نقشه برای فرار از زندان می‌كشند كه بعد از دو سال آن را با هوشمندی و زيبایی اجرا می‌كنند. به نظر می‌رسد كه آن‌ها در اين راه موفق شده‌اند ولی انتظار اين را نداشتند كه ماموران زندان به اين اندازه زياد باشند و مقاومت كنند. بسياری از همراهان ميسون و رزناف در راه فرار كشته شدند. در اين راه فقط رزناف و ميسون توانستند به محوطه‌ی بيرونی فرار كنند كه رزناف هم نتوانست به همراه ميسون به طور كامل فرار كند! ميسون به تنهایی از وركوتا فرار می‌كند ...
او به خاك كشورش آمريكا بر می‌گردد و بعد از كمی استراحت، آقای جان اف كندی (John F. Kennedy رييس جمهور سابق آمريكا) او را به پنتاگون دعوت می‌كند و ماموريتی مهم را به او می‌دهد. كندی به ميسون می‌گويد كه برای حفظ جهان از خطراتی كه پيش رو خواهد بود، بايد دراگوويچ را كشت. ميسون كه خود هم خواستار چنين فرصتی بود قبول می‌كند و به همراه دوستانش به يك پايگاه موشكی در قزاقستان می‌روند كه توسط روسيه كنترل می‌شد (اين پايگاه موشكی فعاليت‌های فضایی داشته و در مورد ماهيت اصلی آن در بازی گفته نمی‌شود) آن‌ها تا آن جایی كه می‌توانستند عمليات را به صورت مخفيانه انجام دادند اما وقتی ديگر نتوانستند اين كار را به خاطر كم بودن زمان ادامه بدهند، دست به جنگ آشكارا البته با احتياط زدند. آن‌ها در حين عمليات فهميدند كه موشك بزرگی كه ديده بودند در حال پرتاب است. آن‌ها به اتاق كنترل موشك رفتند ولی دير رسيدند چون موشك پرتاب شده بود و تنها راه خلاص شدن از اين موشك، از بين بردن آن بود. ميسون يك موشك انداز قابل كنترل بر ميدارد و با استفاده از آن شليكی به سمت موشك می‌كند و موفق می‌شود آن را در آسمان از بين ببرد ولی هدف اصليشان يعنی دراگوويچ را گم كردند كه پا به فرار گذاشت و باعث شد كه ميسون سال‌ها از دراگوويچ دور باشد!

 

در مرحله‌ای شخصيت قابل بازی به هادسون (Hudson) دوست ميسون تغيير می‌كند. در اين مرحله ما جزئيات جديدی از رمز و راز شماره‌ها و همچنين پروژه‌ی Nova به دست می‌آوريم. هادسون به همراه دوستش ويور (Weaver) يكی از اعضای مهم پروژه‌ی Nova، آقای كلارك (Clarke) را گرفته‌اند. اين همان پروژه‌ايست كه دراگوويچ با آن دنيا را تهديد می‌كرد. كلارك در برابر همه‌ی بازجویی‌ها مقاومت می‌كند ولی هادسون به شدت او را شكنجه می‌كند. او بالاخره پس از صحبت‌های فراوان محل اختفای يكی از سران پروژه به نام استاينر (Steiner) را به هادسون و ويور می‌گويد. در راه فرار از آن منطقه كه آلوده به گاز Nova 6 بود، آقای كلارك موفق به فرار نمی‌شود و در راه كشته می‌شود.
هادسون و تيمش به سمت جایی كه كلارك لو داده بود رفتند. آن‌ها پس از درگيری و كشمكش فراوان به منطقه‌ی فرماندهی می‌رسد ولی اثری از استاينر در آن جا نمی‌بينند. ناگهان استاينر از طريق پيامی راديویی كه تمام دوستان هادسون می‌شنيدند گفت كه حاضر است آن‌ها را در دريای آرال ملاقات كند. او از همان جا می‌گويد كه اگر نيروهای روسی، اين اعداد را از شخص مورد نظر بشنوند، مامور می‌شوند كه گازهای شيميایی Nova 6 را در سرتاسر آمريكا منتشر كنند. پس آن‌ها راهی دريای آرال می‌شوند ...
حال نوبت به شناخت رزناف می‌رسد. در اين مرحله خاطرات رزناف را مشاهده می‌كنيم و شاخه‌ها و ريشه‌های اصلی اين پرژه‌ی Nova 6 را در می‌يابيم. اول از همه رزناف از دوستان خود در جنگ جهانی دوم می‌گويد. او می‌گويد كه دراگوويچ، كراچنكوف از دوستان رزناف بودند. در يك عمليات كه اتفاقاً دراگوويچ هم با آن‌ها بود، آن‌ها به دنبال دانشمند نازی، يعنی استاينر رفته بودند. بعد از عمليات، آن‌ها به يك كشتی می‌روند و دراگوويچ وانمود می‌كند كه نيروهای دشمن در آنجا اند. ولی او به افرادش خيانت می‌كند و آن‌ها را در همانجا زندانی می‌كند و به تعدادی از آن‌ها گاز شيميایی Nova 6 می‌دهد و درجا آن‌ها را به قتل می‌رساند. رزناف هم كه در يك اتاق ديگر زندانی بود مرگ دوستانش را به چشم می‌بيند... رزناف در آستانه‌ی مرگ بود كه نيروهای انگليسی به آن جا حمله می‌كنند و او فرصت فرار را به دست می‌آورد.
رزناف همه‌ی اين خاطرات بد و وحشتناك را برای ميسون تعريف می‌كند و به او می‌گويد كه دليل كشتن اين سه نفر چيست ... او هميشه همين جمله را به زبان می‌آورد: "Dragovich, Kravchenkov, Steiner… All Must Die"

بعد از چند مدت ميسون و تيمش متوجه حضور نيروهای روسی در ويتنام و همچنين دراگوويچ و دوستش كراچنكوف شدند. آن‌ها به سمت ويتنام مسافرت می‌كنند و به دنبال نشانه‌هایی از كارهای مخفيانه‌ی اين تيم روسی در ويتنام می‌روند. ميسون به طور ناگهانی رزناف را در ويتنام می‌بيند. رزناف به او می‌گويد كه دراگوويچ قصد حمله‌ای گسترده به غرب را دارد. او اطلاعاتی به ميسون می‌دهد كه آن‌ها را به يك هواپيمای سقوط كرده در لائوس می‌كشاند. آن‌ها می‌فهمند كه اين هواپيما حاوی گاز شيميایی Nova 6 بوده و از اين طريق اطلاعاتی به دست می‌آورند ولی ناگهان نيروهای روسی و ويتنامی هر دو به آن‌ها حمله می‌كنند. تيم ميسون به دردسر می‌افتد و آن‌ها به زندان می‌روند. آن‌ها بعد از يك مدت اسارت برای بازجویی فرستاده می‌شوند. در هنگام بازجویی دوست و يار قديمی ميسون يعنی بومن نيز كشته می‌شود. وودز و ميسون با هم موفق می‌شوند از حواس پرتی نگهبان سوء استفاده كرده و از زندان فرار كنند و با يك هليكوپتر به منطقه‌ای كه كراچنكوف در آن است بروند. آن‌ها دوستان خود مخصوصاً رزناف را از زندانی در آن منطقه آزاد می‌كنند و به سمت كراچنكوف حمله می‌كنند. درگيری شديدی رخ می‌دهد و آن‌ها موفق می‌شوند به كراچنكوف برسند ولی وودز در اين راه جان خود را با افتخار از دست می‌دهد.
ميسون و رزناف هم متوجه حضور استاينر در دريای آرال شده و برای گرفتن انتقام شخصی به آن جا می‌روند. آن‌ها پس از درگيری‌های مخفيانه و آشكارا به استاينر می‌رسند. استاينر با كمال تعجب به آن‌ها می‌گويد كه همه چيز را درست خواهد كرد و می‌داند چه بلايی سرشان آورده است اما رزناف با اين جمله او را می‌كشد! "اسم من ويكتور رزنافه و من انتقامم را خواهم گرفت!"
يك فلش بك چند دقيقه‌ای می‌زنيم و اكنون به سراغ به تيم هادسون بر می‌گرديم ... آن‌ها به سمت دريای آرال حركت می‌كنند و به خاطر دستگيری استاينر و فهميدن چگونگی نجات دنيا، به منطقه‌ای نظامی در آن جا حمله می‌كنند. آن‌ها پس از درگيری گروهی و مسلحانه به اين منطقه‌ی شيميایی، موفق می‌شوند به داخل اتاق فرماندهی بروند ولی فردريك استاينر و الكس ميسون را در پشت شيشه‌های ضدگلوله، در اتاق ديگر می‌بينند. آن‌ها می‌فهمند كه ميسون قصد دارد استاينر را بكشد. گروه هادسون به شدت تلاش می‌كند كه وارد اتاق شود ولی شيشه‌ی ضدگلوله جلوی اين كار را می‌گيرد اما بالاخره موفق می‌شوند با يك كپسول سنگين شيشه را بشكنند ولی دير شده است ...

 

آن‌ها ميسون را می‌بينند كه با عصبانيت اين جمله را می‌گويد و به زندگی فردريك استاينر پايان می‌دهد: "اسم من ويكتور رزنافه و من انتقامم را خواهم گرفت!"
انگار تمامی اميد‌ها نقش برآب شده چون ديگر كسی نمی‌تواند اطلاعاتی در مورد اين پروژه‌ی خطرناك بدهد. آن‌ها پس از اين كه ميسون، استاينر را كشت، دستگيرش می‌كنند و به جایی كه الان بر روی صندلی بسته است و در حال بازجویی و شكنجه است می‌برند.
حقيقت چيست؟
افرادی كه در حال بازجویی از ميسون بودند ديگر خسته شده‌اند. يكی از آن‌ها چهره‌ی واقعی خود را نشان می‌دهد. بله او هادسون دوست ديرينه‌ی ميسون است. او ميسون را باز می‌كند و می‌گويد "تو چرا نمی فهمی؟ چرا يادت نمياد؟ چرا نمی‌فهمی كه رزناف مرده؟ رزناف مرده ... ميسون رزناف مرده ..." هادسون تا می‌تواند به ميسوت توضيح می‌دهد ... او می‌گويد "تو به وسيله‌ی دراگوويچ، كراچنكوف و استاينر شستشوی مغزی شده‌ای و اين اعداد را آن‌ها در مغز تو جای داده‌اند. آن‌ها كاری كرده‌اند كه اين اعداد در ذهن تو ثبت شود و زمانی كه آن‌ها را شنيدی شروع به انتشار اين گاز‌ها كنی كه در اين صورت به نيروهای خودی شك كنند نه عوامل بيرونی. من می‌دونم كه تو خيانت كار نيستی."
ميسون كمی در فضا قدم می‌زند و حقيقت‌ها پشت سر هم برای او فاش می‌شود. او می‌فهمد هنگامی كه از وركوتا فرار می‌كرد، رزناف كشته شد. او می‌فهمد كه رزناف هم او را شستشوی مغزی داده بود تا هدف اصلی ميشون، كشتن سه نفر به نام‌های دراگوويچ، كراچنكوف و استاينر شود. به خاطر همين است كه او در تمام اين مدت اين جمله‌ها را در ذهن خودش دارد و قصد دارد آن‌ها را بكشد. به خاطر همين است كه به نظرش می‌آيد رزناف زنده است و بعضی اوقات خودش را جای او فرض می‌كند.
هادسون به او توضيح می‌دهد كه در حال حاضر تنها شانس آن‌ها، اطلاعات ميسون از اين اعداد است... از مركز انتشار اين اعداد و اين كه كی قرار است پروژه‌ی Nova 6 اجرا شود. اين‌بار هادسون از ميسون خواهش می‌كند كه به دقت به اعداد گوش دهد ...

 

يك بار ديگر اعداد را برای او پخش می‌كند و ميسون را ياد زمانی می‌اندازد كه فيدل كاسترو او را به دراگوويچ هديه داد. او می‌فهمد كه منشأ اين اعداد متعلق به كشتی ای به نام روسالكا (RUSALKA) است كه در كوبا بوده است. او اين اطلاعات را در اختيار هادسون قرار می‌دهد و به سرعت به آن جا حمله می‌كنند و باز هم رستگاری (ساختگی) ارتش آمريكا شروع می‌شود. آن‌ها موفق می‌شوند به داخل كشتی حمله كرده و تمام كشتی را از بين ببرند و ميسون می‌تواند انتقام ديرينه‌ی خودش را از دراگوويچ بگيرد اما دراگوويچ قبل از مرگش سعی می‌كند كه چيزی را به ميسون بفهماند ولی گوش ميسون به هيچ حرفی جز انتقام بدهكار نيست. آن‌ها بعد از اين كه ماموريتشان در كشتی تمام شد به سطح آب بر می‌گردند و پيروزی خود را می‌بينند، ويور به ميسون می‌گويد:
- بالاخره پيروز شديم
- فعلاً...
بازی تمام می‌شود ولی بعد از تيتراژ پايانی بازی، ويدئویی كوتاه نشان داده می‌شود كه مربوط به صحنه‌های قبل از ترور رييس جمهور اسبق آمريكا جان اف كندی است. با كمی دقت در اين كليپ، متوجه حضور ميسون در آن صحنه می‌شويم. يعنی آيا شستشوی مغزی دراگوويچ، ميسون را مجبور كرده كه در ترور كندی نقشی داشته باشد؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:,

] [ 20:44 ] [ محمد گیمر ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه